الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ماهک من ......

32 ماهگردت مبارک الیسا جوووووووووووووونم ...

عزیز دلم امشب رفته بودیم تا برا ماهگردت کیک بخریم که وقتی بیرون اومدیم دیدیم خیلی شلوغه وحسابی هم  ترافیک خیلی تعجب کردیم که بعد از چند لحظه متوجه شدیم تیم والیبال کاله آمل تو مسابقات لیگ برتر کشوری  اول شده بودو مردمم ریختن تو خیابونا حسابی جشن گرفته بودن و تو هم هی میگفتی چلا اودشونو از ماشین بیلون میالن ؟ چلا دستشون بادکنک ؟ چرا تو اییابئن میرکسن؟ با این جمعیت دیگه نمیشد شیرینی فروشی رفت آخه همه خیابونا رو بسته بودن و ما هم کلی ناراحت که بابا  علی بهت گفت الیسا جونم میبینی خیابونا بستن ما نمیتونیم کیک بخریم دوس داری جاش کباب کوبیده بگیریم ؟ تو هم گفتی بذال یه کم فک کنم ؟ آره کباب ایلی اوبه من دوس دالم اشکال نداله مثلا کباب...
27 اسفند 1391

خونه تکونی ...

گل اندام من... عزیزم ما هم مثل همه مشغول خونه تکونی هستیم البته روزای آخر موفق شدیم تا خونه رو تمیز کنیم و اول از همه از اتاق شما شروع کردم تمام وسیله هاتو بیرون آوردم و دونه دونه تمیزشون کردم و شستنیها رو شستم و بقیه هم تمیز شدن و دکور اتاقتم واسه عید تغییر دادم و تو هم با دیدن همه وسیله ها تو یه جا کلی ذوق میکردی و بعضیهاشونو که گم کرده بودی پیداشون کردی و منم بعد از تمیز کردن همه رو میچیدم جاش ولی وقتی میومدم میدیدم تو اونارو بیرون آوردی و داری بازی میکنی دلم نمییومد چیزی بهت بگم وبا خوشحال شدن و خنده های تو خستگیم در میرفت . با بابایی داشتیم تختو جابجا میکردیم که دیدم تو اومدی میگی عروسکم رفته تو موهام هر چی میگم بیا بیرون ...
25 اسفند 1391

عکس آتلیه تولد 2 سالگی زنبور کوچولو

زنبور کوچولوی ناز من یه دنیا دوسسسسسسسسسسسسست داررررررررررررررررررررررم مامانی . عزیزکم ببخشید که دیر عکسهاتو گذاشتم هم دیر رفتیم عکسهاتو تحویل بگیریم هم دیر اسکنش کردیم امشب با بابایی داشتیم عکسهاتو میدیدیم که یادم اومد تو وبلاگت نذاشتم زودی اومدم تا بذارم ناز گل من . دخترم الیسا جان بهترین لحظه هارو برات آرزو میکنم . آرزو میکنم که هیچ آرزویی تو دلت نمونه ....و همیشه همینجوری مهربون و دلسوز و مودب بمونی .... عزیزکم تو آرزوی منی همدم کوچولوی من ... وقتی دستامو میگیری و با هم قدم میزنیم انگار دنیا تو دستای منه وقتی چیزی میخوام بخرم تو هم واسم نظر میدی از ته دلم خدارو هزار بار شکر میکنم تا یه دختر کوچولوی مهربون بهم داد تا دیگه آر...
19 اسفند 1391

این روز های تو....

الیسای من ... دختر قشنگم از اینکه یه دختر مهربون و با محبتی مثل تو دارم خدارو روزی هزار بار شاکرم . عزیز دلم تو وروجک خونه ما هستی و با کارات سکوت خونمونو میشکنیو (البته مامانی هم همچون بی سرو صدا نیست ) . با اینکه روز های آخره و منم کلی کار عقب افتاده دارم اما شما همچنان بیشتر از قبل همه جا رو بهم میریزیو منم نمیدونم این صبر و این حوصله از کجا پیداش شده که نه تنها بهت چیزی نمیگم بلکه خوشمم میادو و بعد اینکه دیگه جا واسه راه رفتن نیست کل وسیلتو جمع میکنم . خیلی مهربونی و من و بابایی کشته این مهربونیتیم . دخترم خیلی دوس داری خونمون مهمون بیاد و هر کسی بیاد کلی خوشحال میشیو بازی میکنی اما لحظه رفتن اشکای نازت دلمو بدرد...
14 اسفند 1391

جوابیه پدر ...

یکی از بازدید کننده ها چند باری نسبت به پستامون جوابهای بی ربطی گذاشته بودن که چند باری حذف کردیم تا شاید دیگه مزاحم نشن ولی دیگه نمیشه و باید جواب داد . اینم یکی از نظراتش :   ( ببخشید میخواستم یه سوال بپرسم چرا دخترتون رو هم همیشه از لب می بوسید؟؟ به نظرتون یکم براش بدآموزی نداره یا شاید بعدا مشکل براش پیش بیاد؟؟/)  ________________________________________________________ قیمت هرکس به اندازه افق دید اوست .. همه می‌خواهند بشریت را عوض کنند ، دریغا که هیچ کس در این اندیشه نیست که خود را عوض کند   سلام غریبه. اولا ممنونم از نظرتونن  ولی در جواب سوالتون میخوام قبلش به یه واقعه ای اشاره کنم : در زم...
10 اسفند 1391

تبریک به مامان بابا...

اول از همه روز مهندس رو به مامان بابام تبریک میگم وخیلی دوستون دارم ومیدونم هر کاری میکنید بخاطر منه مامانی و بابایی از خیلی وقت تا حالا درگیر کارای شرکت  بودن اونقدر رفتن و اومدن و نمونه کاراشونو نشون دادن و کلی منتظر بودن  تا اسم شرکتو قبول کنن   و خیلی از این جور چیزا وخیلی  خسته شدن  تا خلاصه تونستن  یه شرکت مهندسی رو به اسم خودشون به ثبت برسونن . این شرکت به نام: شرکت مهندسی معماری چیدمان خانه ما هیات مدیره هم خودشون هستن:  رئیس شرکت : خانم مامان الهام جون مدیر عامل شرکت : آقای بابا علی جون عنوان کارایی که انجام میدن: طراحی نما _ طراحی داخلی _...
6 اسفند 1391

دیدن قوها.....

عزیز دلم  چند وقت پیش بابا سعید (بابای بابایی ) گفته بود یه برنامه بذاریم حتما بریم  سرخ رود قوهارو ببینیم  و جمعه با بابا سعیدو مامان معصوم و عمه ثمینا و عمو داوود  رفتیم به دیدن قو ها خیلی خوشحال بودی کلی ذوق کردی و میگفتی بریم تو آب قوهارو بگیریم و قتی هم پرواز میکردن با  چشات دنبالشون میکردی جوجه طلای من و خیلی هم سرد بود و تو هم میگفتی یس زدم و از چشات اشک میومد تا اینکه تورو گذاشتیم تو بادگیر عمه که کمی گرم شدی مامانی و موقع برگشت همش صدای قوهارو در میووردیو میخندیدی ... بابایی داشت میرفت نزدیک قوها تا تو از نزدیک ببینیشون... عمه ث...
3 اسفند 1391

کارهای روزانه وروجک من....

الیسا جون من دختر نازنیننم من عاشق همه کارای تو هستم و هر کدومش واسم یه لذتی داره و دیگه کارای تو عادت روزانم شده وروجک ... خیلی شیرین زبون شدی و کلی کارای جدید یاد گرفتی ...دختر یکی یه دونم نمیدونم چجوری بگم چقد دوست دارم و هر لبخند تو به من زندگی میده ... تو همه چی منی  .... با اینکه خیلی کوچیکی اما خیلی خوب همه چیو میفهمی و همدمم شدی مامانی فدای دخترشم میشه......     این قسمت کابینت مخصوص تو هستش و کار همیشگیت شده در آوردن همه اونا و به هم ریختنشون...   اینجا داری فنجونارو در میاری .. چی بهت بگم  آخه اونجا هم جای .... تا گفتم بیا بیرون خطر داره ناراح...
2 اسفند 1391
1